وقتی توی محدودیت شدید غرق میشم یه جورایی خودم را به خدا نزدیک تر حس می کنم. این حس خوب قربته، همیشگی نیست ولی وقتی لمسش می کنم یه آرامش شیرین تمام وجودم را تازه می کنه. توان مجدد میده برای از سر گرفتن مبارزه. می دونم یه جوری یه جایی به وقتش همه نداشته ها را جبران می کنه.
روی دیگه سکه وقتیه که رویایی میشم و فکر می کنم اتفاقاتی بیفته و شرایط تغییر کنه و یکسری آرزوهای محال تبدیل به واقعیت زندگیم بشه. مطمئنم تو اون شرایط از خدا دور میشم. از آغوشش فاصله می گیرم و مجذوب آغوش بنده هاش میشم.
اونوقته که دلم تنگ میشه برای تمام روزای سختی که وجود "او" راحت تر حس میشد.
این جوریه که جرات نمی کنم سفت و سخت و مصرانه وایسم و بگم خدا خودت حلش کن.
.............................................
- شعار نیست. حس گنگ این چند روز اخیرم بود. شاید منم چند روز دیگه با خوندنش حس الان شما بهم دست بده. نتونم بفهممش ! شاخ هام در بیاد و بگم: تو یکی دیگه برای ما شعار نده.