ساعت 1 کلاس شروع می شد و یک و نیم من هنوز خونه بودم و بابت تاخیر راننده ای که طبق معمول توی ترافیک مونده بود به شدت حرص می خوردم و عصبی بودم.
بالاخره بعد از یک ساعت تاخیر تماس می گیرند که بیا بیرون. از در که میام بیرون، از دور که نگاه می کنم باز طبق اکثر مواقع، یه ماشین جلوی پل پارک شده و هیچ راهی برای عبور من با ویلچیر نیست. (با این اوضاع باز به زمان تاخیرم اضافه میشه) اما خوشبختانه وقتی رفتم نزدیک تر دیدم که اشتباه دیدم و ماشین جلوی پل نیست. با ذوق نگاهی به راننده فهیم کردم. انقدر ماشین پارک شده روی پل دیدم که وقتی خلافش را دیدم تعجب کرده بودم و از این اتفاق کاملا عادی انقدر خوشحال شده بودم که دوست داشتم بابت این رفتار صحیح و درست پارک کردن، ازشون تشکر کنم. یه خورده هم بهشون نگاه کردم اما روم نشد چیزی بگم.
اما.........موقع بازگشت از کلاس؛
بارون میاد و بنده زیر بارون خیس شدم. موتور آقا هم درست جایی متوقف شده که هیچ جایی برای عبور من باقی نگذاشته. نگاهی به اطراف می کنم و شانس میارم که آقای جوونی را مشغول قدم زدن می بینم. حدس میزنم موتور مال ایشون باشه.
_ آقا موتور مال شماست؟
_ بله خانم
_ ببخشید اینجا که موتور را گذاشتید من چطور باید رد بشم؟
_ بله الان برش می دارم. من خودم هم با این موتور مشکل دارم چه برسه به شما !!!
موتور را از سر راه من بر می دارن و ازشون تشکر میکنم.
_ کمک نمی خواهید خانم؟
_ نه ممنونم
احتمالا اگر می تونستم، باید می گفتم:
شما همون ماشین و موتور تون را درست و جای مناسب پارک کنید، ما کمک دیگه ای نمی خواهیم.